مسخره!

چه مسخره! اصلا یادم نیست کی این وبلاگ رو درست کردم! حتی یادم نمیاد چرا درستش کردم!

دخترم به سرعت بزرگ شد. از بچگیش هیچی نفهمیدم. کاش از لحظه تولدش کنارش بودم. یا از هفته اول یا ماه اول یا سال اول یا ...

کاش لحظه ای درد واکسن زدنش، شبهای درد کشیدنش بابت در اومدن دندونهای کوچولو و نازش، اولین کلمه ای که گفت ... کاش میدونستم او.لین کلمه ای که گفت چی بود ...


این روزها حالم اصلا خوب نیست. ولی یک جورهایی هم بد نیست. خیلی ناگهانی داروم رو قطع کردم. به شدت حافظه ام نابود شده و میگن دیگه قابل برگشت نیست. لعنت به این مملکت و شرایطش که خیلی هامون رو به این روز انداخت...

بیشتر از ماههای قبل فقط دارم بخاطر پر شدن ساعت کارم از خونه بیرون میرم. بیشتر از قبل دارم میگم خب به من چه که فلانی فلان چیز رو میخواد...

دارم همش به خودم میگم: مهم نیست. دلم نمیخواد فلان کار رو بکنم. دلم میخواد جواب ندم. دلم میخواد ...


خلاصه به طرز مسخره ای دلم میخواد دلم نمیخوادهام زیاد شدن ...خوب کاری میکنم...دلم میخواد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد